Blogfa - emptyspace.blogfa.com - به آهستگى
General Information:
Latest News:
در قند هندوانه 14 Oct 2010 | 12:20 am
سلام آدرس من تغییر کرد من به محله ی دیگری نقل مکان کردم تغییرات درونی وبیرونی بیشتر از این اجازه ماندن در بلاگفا را به من نمی داد مخصوصا این که نوشتن پست جدید برایم طلسم شده بود باور کنید. خانه ...
پرش 24 Jul 2010 | 05:12 am
این چند روز اخیر دسترسی به بلاگفا غیر ممکن بود.امروز که توانسته وارد صفحه ی مدیریت وبلاگ ام شوم دیدم که هیچ کدام از نظرات ام در صفحه وجود ندارند.نه نظرات تایید شده و نه نظرات خصوصی. نمی دانم چرا و آی...
فیلسوفان نوظهور اس ام اسی 31 May 2010 | 11:09 am
دقت کردین این روزا چه قدر اس ام اس های فلسفی/آبکی/عرفانی از زبان دکتر شریعتی و چه گوارا نقل می شن/و انیشتین هم/بار اول شوکه شدم/بار دوم خندیدم/بار سوم عصبی شدم/بار چهارم گفتم آخه بی سواد.../بار پنجم...
کلاغ پر/دوستای ضد حال پر 27 May 2010 | 02:38 am
اصلا روزای امیدوار کننده ای از لحاظ عاطفی ندارم. ۳ تا از دوستام زنگ زدن و رسما اعلام کردن که آخرین تماسشونه و دیگه هیچ وقت نمی خوان من رو ببینن چون از رابطه ی یک طرفه خسته شدن.یکی از دوستام در جواب م...
Untitled 3 May 2010 | 03:59 am
ببخشید آن پست لوس باید حذف می شد چه قدر خودخواهی لازم است که چرندیات ات را به اشتراک بگذاری و اندوه های کوتوله ات را هم چنین.
دوستان خوب 23 Feb 2010 | 11:58 am
دوستان خوبم در حال جا به جایی هستم واقعی نه مجازی/به همین خاطر نمی توانم کامنت بگذارم. گمانم یک هفته ای طول بکشد برمی گردم /زود.
بادکنک 6 Feb 2010 | 11:05 pm
اگر خواستید کتاب بخرید و رفتید کتاب فروشی و فروشنده ی کتاب که معمولا دختر یا پسر جوانی ست آمد سراغتان و بدون معطلی سیل پیشنهادهایش را به سویتان روانه کرد و به شما حتا فرصت لذت بردن از دیدن اسم کتاب ه...
... 4 Feb 2010 | 03:10 pm
داره بارون می باره.داشتم نود را نگاه می کردم . دل و دماغ خوابیدن را هم نداشتم /دیدم صدای قشنگی می آید.و وقتی از پنجره کله ام را بردم بیرون باران می آمد.باران قشنگ و مهربان که الان باریدن اش شدت بیشتر...
دل تنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم 31 Jan 2010 | 12:43 pm
جی . دی. سالینجر مثلا زنده باشه یا نباشه زیاد اهمیتی نداره/چون هولدن کالفیلد همیشه هست/مثل عکسی که قاپ کردیم/همه پیر می شن ولی عکس تکون نمی خوره/من وقتی خبرو شنیدم از ترس مرگ نویسنده دوباره "ناتور دشت...
هر دم از این باغ بری می رسد... 29 Jan 2010 | 08:12 am
تمام امروز را باهاش بودم ، نمی تونستم بذارم یه لحظه هم تنها باشه.چسپیده بودم بهش، کار سختیه ، مخصوصا برای من.ولی نمی تونستم بی خیالش شم.حتا وقتی رفت تو تراس و مث جن زده ها از طبقه ی پنجم پایین را نیگا...