Blogfa - heeyrat.blogfa.com - حیرت نامه

Latest News:

هیچ می دانی؟ 3 May 2009 | 08:00 pm

زندگی، ساعت تفریحی نیست که فقط با بازی یا با خوردن آجیل و خوراک بگذرانیم آن را ... هیچ می دانی آیا ساعت بعد چه درسی داریم؟ زنگ اول، دینی آخرین زنگ، حساب ... زنده یاد سلمان هراتی

تو را مجنون مى نامند ... 26 Feb 2009 | 09:00 am

آنها در معبدهای خود چراغ­های خودشان را روشن می کنند، و نغمه های خود را می­خوانند، اما پرندگان در روشنایی صبح­گاه تو، نام تو را می­خوانند، زیرا که نام تو شادمانی است. من تو را دیده ام، آن طور که کودکی...

زلال كه باشى ... 27 Jan 2009 | 09:00 pm

از خدا پرسيدم: خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير. با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو. ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي...

مهربانی 11 Dec 2008 | 09:00 am

... و ما انسان ها را رشته هاي پنهان صميميت به هم پيوند مي­دهد بي آن­كه بدانيم! كسي چه مي­داند؟ شايد هر رنج، آغاز رستگاري است... ... و چه دير مي فهميم كه: "فردا براي مهرباني دير است!" ... ... بر من ب...

تعزیه در خور 16 Oct 2008 | 08:00 am

این تکرار روزگار چیست که می­چرخد و می­رود و باز انگار که هم­چنان است که بود. از سوی دیگر در جهان هیچ دو روزی مثل هم نیست و آدم در میان این همه تضادها حیران می­ماند. نمی­دانم باید گفت قانون­ها همیشگی ه...

نجات 25 Sep 2008 | 08:00 am

وقتی چشم گشود، خود را در یک جزیره کوچک و خالی از سکَنه دید. او تنها بازمانده یک کشتیِ شکسته بود که روز قبل در اثر طوفان دریا در آن نزدیکی غرق شده بود. مرد حالا تنها و سرگردان هر روز دست به دامان خدا م...

یه قصه ناتموم 19 Sep 2008 | 08:00 pm

با خودم فکر می کردم من آدمی هستم که وقتی حاضر می­شم کسی در حقم احسان یا لطفی بکنه که من در حقش لطف زیادی کرده باشم. تازه در این صورت هم تقریباً هیچ وقت لطفش از یادم نمی­ره و برخی موقع­ها که با خودم هس...

بازگشت به خانه 10 Jul 2008 | 08:00 pm

از کودکی، همیشه برای رفتن به سفر لحظه­شماری می­کردی و روز بازگشت به خانه، غمگین بودی! شاید هیچ­گاه باورت نمی­شد روزی برسد که شادترین روز زندگی­ات، روزی باشد که به خانه بازمی­گردی! شاید هیچ­گاه باورت...

حسنک کجایی؟ 6 May 2008 | 08:00 pm

گاو ما ما مى کرد، گوسفند بع بع مى کرد، سگ واق واق مى کرد و همه با هم فریاد مى زدند: حسنک کجایى؟ شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت­هاى زیادى است که به خانه نمی­آید. او به شهر رفته و در آ...

طوفان دیگری در راه است... 29 Apr 2008 | 08:00 pm

به نظر من، خدا بعضی از کفتراشو که خیلی دوست داره، بهشون رخصت می­ده که یه چند صباحی برن و سر و گوشی بجنبونن، چهارتا دون از زباله­ دون بخورن، صابون یه صیادی به تنشون بخوره، سنگ بچه­هایی زخمی­شون بکنه، س...

Recently parsed news:

Recent searches: