Blogfa - sindokhtane.blogfa.com - دو لقمه خاطره ی سبز!
General Information:
Latest News:
دل پُری! :) 22 Aug 2013 | 11:54 am
توی اداره آبگوشت می خورم! میام خونۀ مامان و هی چپ و راست راه می ره و میگه: چی بیارم بخوری؟ به چشم غره های من که کم کم به جیغ تبدیل میشن کاری نداره! به بابا که نگاهم میکنه و میگه: اگه از موهات سیر شدی...
بوی زندگی... 21 Aug 2013 | 03:00 pm
یه تصویر از یه روز... صبح از خواب بلند می شم... دیگه نمیشه صبحانه نخورد... پس کتری می ره روی گاز، همزمان یه شیرینی هم برمیدارم و میشینم جلوی کامی... هی گاز می زنم هی نگاه میکنم... صبحانه رو می خورم.....
این روزها که می گذرد هر روز... 19 Aug 2013 | 03:15 pm
وقتی وارد پروسۀ مادری قبل از مادری (!) میشی [نمی دونم به سِمتی که الان می تونم داشته باشم چی میگن!] نمی دونی چه دنیای بزرگی پیش روته، روزای زیادی که باید چیزای زیادی رو چک کنی، حواست به خیلی کارا باشه...
:) 18 Aug 2013 | 01:57 pm
روزا می گذره... 17 Aug 2013 | 06:17 pm
روزا می گذره، با سرکار رفتن، با لم دادن روی مبل و کاناپه، با نگاه کردن به کثیفیای خونه، با شنیدن اینکه خالۀ آقاهه میخواد بیاد دیدن خونمون (بعد از دو سال) اونم توی شرایطی که من واقعا سختمه برای خودمون ...
سایت آشپزی... 13 Aug 2013 | 04:24 pm
بر سر خوان هنر سایت شد! البته به مرور داره مطالب وارد میشه و آرشیوش تکمیل... ولی خب گفتم شاید بد نباشه زود بدونید... دیگه این آدرسُ داشته باشین... هنوز لوگوش آماده نیست... دست یکی از دوستان طراحمونه....
دو گانه... 12 Aug 2013 | 03:02 pm
در خونه رو که باز کنی، بیای تو، فک میکنی جنگ جهانی ای صورت گرفته، دزدی اومده دنبال مدرکی بوده همه چی رو وارونه کرده و رفته، درگیریهای شدید زن و شوهری اتفاق افتاده و یا دم عیده و مثلا داره بوی اسفند می...
یه موجود دق آورم من! 7 Aug 2013 | 04:10 pm
گاهی فکر میکنم... فکر میکنم من اصلا بچه دوست نداشتم... ارتباط برقرار کردن با بچه ها برام یکی از سختترین کارای دنیا بود... اما یه چیزی که همیشه هم برای من هم برای آقاهه عجیب بود و جالب، این بود که بچه ...
نکات کلیدی! 5 Aug 2013 | 02:37 pm
چند تا توصیه دارم... برای روزاییتون که شبیه روزای امروز من میشه! اگه مثل من آدم ِ متنفر از قرص و شربتین و ترجیح میدین همیشه آمپول باشه ولی ساعت ساعت قرص نخورین، یا اینکه با کپسول میونۀ افتضاحی دارین،...
احساسات... 31 Jul 2013 | 03:07 pm
همیشه از وقتی خودمو میشناسم، آدم زیادی احساساتی ای بودم... خیلی زیادتر از زیادی! حالا تصور کن توی این روزا، هی داره رقّت احساسات من بالاتر میره! دارم به حد زیادی اذیت میشم... حتی با تصور کردن یه صحنۀ...