Wordpress - dordaneh.wordpress.com - من و آن دیگری
General Information:
Latest News:
خواب زمستاني 26 Aug 2013 | 04:51 pm
امروز كه داشتم از مهد مياوردمش ازم پرسيد من رو از كجا خريدي ؟ سكوت كردم ، گفتم خوب تو رو نخريدم تو از تو دلم اومدي مثل ماما پيگ كه حامله بود. پرسيد چه جوري رفتم تو دلت؟ميگفتم اشتباه؟ نگفتم ولي. نگفتم ...
مادر بزرگ 6 Mar 2013 | 03:44 pm
مادر بزرگ بالاخره وارد شد سألها پيش قرار بود كه بيايد آن موقعي كه من مانده بودم و يك نوزاد كوچك در دستانم. نشد كه بيايد. دولت فخيمه استراليا تصميم گرفت كه من تنها بزايم. تنها بچه را بزرگ كنم. با آزمون...
استنتاج منطقي 21 Feb 2013 | 01:31 am
ميخوام پسرك رو مجبور كنم كه چند تا تكه گوجه بخوره، براي تشويقش به تخمه هاي گوجه اشاره ميكنم و ميگم: پسرم ببين مثل خورشيده اينو بخور بهم ميگه ؛ صبر كن صبركن سان خوردني نيست! رِين بو *خوردني نيست ! بعد ...
چهار سالگي 8 Feb 2013 | 06:13 am
باز هم يكبار ديگر روي مبلهاي بنفش رنگ اين سالن بزرگ و رنگارنگ در بيمارستان كودكان سيدني نشسته ام. امسال سال چهارم است و اين بار پسرك سوار ماشين پليس بزرگي شده و هر يك دقيقه با بي سيم قلابي آن صدا ميكن...
بِلا 20 Jan 2013 | 02:03 am
بِلا اسم سگ كوچك ماست. مارشال اين دخترك را با ضرب و زور خريد يك ژرمن اصيل كه مارشال خيلي دقت كرد كه خون استراليايي قاطي نداشته بأشد و جد و آبادش را زير و رو كرد و مطمئن شد كه جد در پدر جد اين دخترك با...
از هر دري 16 Jan 2013 | 04:19 am
در اتاق انتظار كلينيك منتظر دكتر رسول نشسته ام. دكتر رسول يك دكتر هنديست يا بنگلادشي. يك مشت آزمايش و عكس و سونو گرافي هم كنار دستم گذاشتم. تو همه اين آزمايشها يكي هست كه خيلي برام عجيبه داشتنش تو اين...
سلام چهار سالگي 10 Jan 2013 | 08:22 am
پسرك سر سفره نون رو مياندازه زمين مارشال بهش ميگه برو نون رو از رو زمين بردار. نون رو برميداره و رو ميكنه به من و ميگه مامان تو عاشِگِ مني. مارشال ميگه پس من چي. ميگه تو عاشِگِ من نيستي بيكازه * تو به...
كريسمس در ميانسالي 13 Dec 2012 | 03:03 am
يادمه كه وقتي بچه بودم هميشه كريسمس براي من يك خوشي بي حد و حصري بود كه بي دليل ازش محروم شده بودم توپهاي درخشان رنگي و تركيبشون با رنگ سبز سبز كاج زيباترين تصوير بود. در شهر ما تعدادي مسيحي هم زندگي ...
ديده را بايد شست جور ديگر بايد ديد 6 Dec 2012 | 04:10 am
ديروز آخرين روز كلاس موسيقي پسرك بود و همچينين كريسمس پارتي كلاس. خوب بعد از چند سال زندگي در اينجا من به اين نتيجه رسيدم كه كلا اينوريها با كلمات بيشتر حال ميكنند تا با اعمال. خوب كريسمس پارتي جشنيه ...
ماجرا هاي شهر كوچك 22 Nov 2012 | 04:04 pm
شهر ما يك شهر بيست سي هزار نفري كوچك است كه يك خيابان اصلي دارد كه طول خيابان شايد هفتصد متر بأشد. چند ميدان كوچك اين خيابان را چند تكه كرده و هر ميدان را هم يك خيابان ديگر قطع ميكند. خلاصه اين خيابان...