Blogspot - sabababy.blogspot.com

General Information:

Latest News:

سولین نگو یه ساعت 29 Nov 2012 | 12:22 am

نشستیم با سولین از میون زنگ‌های موبایلم زنگ انتخاب کردیم برای شام، حموم و صبح. حالا یک هفته بیشتره که سر ساعت وقتی زنگ صداش درمی‌آد سولین خودش مشغول هر کاری باشه اعلام می‌کنه وقت چیه و این وقت شناسی ک...

توماس و سفرهای چپ و راست ماما 26 Nov 2012 | 06:25 pm

آخر هفته سانلی و سولین باهم کاردستی‌های جورواجور درست کردن. شاه‌بیت‌شون هم توماسِ‌قطار بود. طبیعتا سولین دست‌آخر توماس رو آبی کرد. سانلی حوصله‌ و ابتکار زیادی برای کاردستی‌های مختلف داره و خوب سر سولی...

ترجمه‌ی کتاب و ذائقه‌ی موسیقی و سلمونی 21 Nov 2012 | 02:52 am

یه کتاب هلندی داره سولین که داستان عنکبوتیه که مشغول تار تنیدن‌ گوشه‌ی پرچین یه مزرعه‌ست و هر کدوم از حیوونا که می‌آن بهش می‌گن بیا بازی کنیم، اینقدر سرش گرمه که چیزی نمی‌گه تا اینکه شب می‌شه و وقتی ه...

prikt in je neus Wasser* 20 Nov 2012 | 12:23 am

مدتی بود سولین زیاد یاد گابی می‌کرد. الا و سولین یه مهدکودک می‌رن ولی تو دوتا گروه مختلف هستن. نظر گابی این بود. باعث می‌شد سولین و پیا هم فرصتی برای اظهار وجود داشته‌باشن و الا هم با واقعیت روبه‌رو ب...

کنفرانس و جارو 6 Nov 2012 | 06:14 pm

هفته‌ی پیش رفته‌بویم سه‌تایی یه کنفرانسی. سولین کلی برای خودش دوست پیدا کرد. موقع پوستر سِشِن هم از یکی از شرکت‌کنندها که پوسترش رو به سولین نشون می‌داد زیگ‌زاگ یاد گرفت. دنبال زیگ‌زاگ توی باقی پوستره...

ایدل‌اشتاین! 26 Oct 2012 | 12:54 am

دی‌روز سولین تو مهدکودک در مورد مادیتا، هم‌گروهی‌ش که موهای طلایی داره، می‌گه: ماما مادیتا موهاش سپیده، من موهام طلاییه، بابا موهاش سیاه. موهای تو چه‌رنگیه؟ پیش خودم گفتم با این تعریف از طیف رنگ مادرج...

فانتزی+فیزیولوژی 18 Oct 2012 | 03:52 pm

ماما! ماما می‌شه لطفا برات یه قصه بگم؟ به‌زور چشامو باز می‌کنم و به صورت سولین که دم‌صبحی خزیده لای بغلم لبخند می‌زنم و می‌گم باشه بگو. سولین شروع می‌کنه: یه روز سولین و دوستش الا رفته بودن جنگل. یه...

همدلی 16 Oct 2012 | 12:39 pm

گفتم:‌ همون جلوی ایستگاه قطار وایستین من دارم می‌آم به سمتتون و گوشی رو گذاشتم تو جیبم و راه افتادم که مامان و بابا و سولین رو که رفته‌بودن بامبرگ گشت و گذار، ببرم که بریم سوار ماشین شیم. از دور دیدم...

یک‌ روز یک‌شنبه‌ از صبح تا شب 7 Oct 2012 | 11:43 pm

سانلی قرار بود بره به کارش برسه. بارون می‌اومد. نشستیم اول برای اشتفی که قراره هفته‌ی دیگه بره برای مرخصی زایمان کاردستی درست‌کردیم با سولین. هنوز بارون می‌اومد. از دی‌روز قرار گذاشته‌بودیم بریم امروز...

نقاشی 6 Oct 2012 | 04:50 pm

یک دریا پر از ماهی چشم چشم دو ابرو

Related Keywords:

دختر کش, سینت, دلایل لاغر شدن گربه ها, آب آمدن از ناف بچه ها, زمان در من خواهد مرد, "یک ماهه", کرم سینه بعد از شیر گرفتن بچه, نمودار رشد نوزاد, کادوی روز مادر, بچه ام ديگه شيرم رو خوب نمي خوره

Recently parsed news:

Recent searches: